#image_title

بر رخسار هر خورشیدی
بی لبخندت ابری آمد
بی تو در من سروی خم
شد در چشمانم حصری

آمدای رویای بی تکرارم
شعر تلخی در سر دارم
یادت رد شد برگی افتاد
از افرایی ایوان پر شد از

تنهایی بادی خیزید و آرامید
برفی آشفته می بارید
دستان هوا از بوی تو پوچ
رفتی و بی رخ عاشق تو

لحظه ی غم زده بی گذر
است بر لب سرد ترانه هنوز
عادت خواهش بی ثمر است

source

توسط basahang.ir